یه میوه فروشی نزدیکمون هستش که مال یه مرد مسنه
یه روز یه جایی بودیم که از قضا سر کله این مرده هم پیداش شد و وایساد کنار ما و گرم صحبت با ما شد
اینقده این یارو با ما بحث کرد که ما رو چیز کرد، ما رو یارو کرد
تا بحث ما کشیده شد به دخترا و زمونه خراب حالا اون خودش پیر بود و آب از سرش گذشته بود فکر ما رو نمیکرد که این همه حرف دختر رو میزنه ما رو از راه بدر میکنه
بعد یکم بهم نزدیکتر شد و بهم گفت یه بار دوتا دختر جوون که ظاهرا دانشجو هم بودن اومدن تو مغازم که استغفرالله استغفرالله هفت قلم آرایش کرده بودن
یکیشون که داشت خرید میکرد اون یکی اومد جلوم واساد و کیفشو باز کرد و چندتا از وسایلشو در آورد و جلو من شروع کرد به آرایش منم سرمو انداختم پائین یعنی من نمی بینمیت.
منم که از خنده مرده بودم و خودمو گرفته بودم که متوجه نشه
بعد پیر مرده یکم بیشتر نزدیکتر شد و گفت : میگم به نظر تو منظوری داشته
منم گفتم نمیدونم باز گفت به نظرت چه منظوری داشت باز منم گفتم نمیدونم والا
خلاصه اینقد با ما بحث کرد که اعصاب ما رو خورد کرد بعداز هر کلامش هم میگفت استغفرالله...
طفلی پیش خودش فکر میکرد ما جوونا حتما منظور اینجور حرکاتو میفهمیم ولی منم تو کف گذاشتمش و چیزی دستش ندادم
پیرمرده... سر پیری و معرکه گیری
پ.ن : قابل توجه خانم های جوون لطفا هر موقع میخواین به خودتون برسید، هر جا اینکارو میکنید فقط خواهشن جلوی این پیر مرد های جرقه نباشه
پ.ن۲ : و قابل توجه پیرمرد های عزیز لطفا در صورت دیدن اینجور صحنه های بد بد (ولی واسه پسرا خوب خوب) چشاتون رو درویش کنید وگرنه دفعه بعد طوری راهنماییتون میکنم که آخر عمری مجبور باشین بچه داری هم کنین
پ.ن۳ : روباه و زاغ آبادانی:
زاغکی بر درخت نخل فلافل میخورد، روبهی آمد و گفت: هاولک چه بالی، چه دمی، عجب عینک ریبونی!مشکی رنگ عشقه!دمت گرم!یه دهن بخون/زاغ فلافل را زد زیر بغل و گفت: مو خودوم کلاس دومم دهن سرویس.
پ.ن۴ : فعلا بابای